آخرین مطالب آرشيو وبلاگ
پيوندها
نويسندگان
نم نم باران شیشه پنجره را باران شست از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ خدایا طناب دوستی ما را هر روز پاره کن،تا اب گره هایش فاصله ما کمتر شود...
چشمها را شستم، جور دیگر دیدم،باز هم فرقی نداشت تو همان هستی که باید دوست داشت...
در غریبانه ترین لحظه تنهایی خویش چشمانم را تقدیمت میکنم تا هیچگاه به پاکی دوستیمان شک نکنی...
دوستان با وفا سایه گستر لحظه های تلخ و شیرین زندگی اند...سایه ات برقرار...
میگن هر چیزی نویش خوب است اما ما میگوییم دوست کهنه یک چیز دیگر است...
ان لحظه که فکرش را نمیکنی، کسی در دور دستها ، خاطره خوبیهایت را ورق میزنه... باز ای باران ببار سه شنبه 17 / 10 / 1391برچسب:اسم شاعرش رو نمی دونستم,ببخشید,, :: 22:41 :: نويسنده : محیا .مبینا و آریانا
آری. من ایمان دارم که فانوس عشق جاده ی زندگی ام را روشن خواهد کرد. دو شنبه 16 / 10 / 1391برچسب:, :: 17:6 :: نويسنده : محیا .مبینا و آریانا
یگانه راه برای افزودن خوشبختی بر روی زمین ان است که تقسیمش کنیم پنج شنبه 14 / 10 / 1391برچسب:, :: 19:37 :: نويسنده : محیا .مبینا و آریانا
ما ممكن است براي بسياري از شرها درمان پيدا كرده باشيم، (...نسبت به يكديگر)، درماني نيافتيم
پنج شنبه 14 / 10 / 1391برچسب:, :: 19:34 :: نويسنده : محیا .مبینا و آریانا
امروز صبح که که از خواب بیدار شدم از خودم پرسیدم زندگی چه میگوید؟ جواب را در اتاقم پیدا کردم : پنکه گفت:خون سرد باش. سقف گفت:اهداف بلند داشته باش. پنجره گفت:دنیا را بنگر. ساعت گفت:هر ثانیه با ارزش است. اینه گفت:قبل از هر کار به بازتاب ان بیندیش. تقویم گفت: به روز باش. در گفت:در راه اهدافت سختی را هل بده و کنار زن و زمین گفت:با فروتنی نیایش کن جمعه 13 / 10 / 1391برچسب:, :: 22:40 :: نويسنده : محیا .مبینا و آریانا
ادم ها وقتی کودک اند می خواهند برای مادرشان هدیه بخرند ولی پول ندارند وقتی که بزرگتر میشوند پول دارند ولی وقتش را ندارند و وقتی که پیر میشوند پول دارند وقت هم دارند اما دیگر مادرندارند! جمعه 13 / 10 / 1391برچسب:, :: 22:35 :: نويسنده : محیا .مبینا و آریانا
عشق تو شوخی زیبایی بود که در قلب من زیبا بود اما شوخی ! حالا تو بی تقصیری خدایت هم بی تقصیر است و من تاوان میدهم اشتباه خود را پس میدهم تمام این تنهایی تاوان جدی گرفتن ان شوخی است جمعه 13 / 10 / 1391برچسب:, :: 22:29 :: نويسنده : محیا .مبینا و آریانا
دلم اصرار دارد فریاد زند اما من جلوی دهانم را می گیرم وقتی می دانم کسی تمایلی به شنیدن صدایش ندارد. این روز ها من خدای سکوت شده ام خفقان گرفته ام تا ارامش های دنیا را خط خطی نکنم جمعه 13 / 10 / 1391برچسب:, :: 22:25 :: نويسنده : محیا .مبینا و آریانا
قرار نیست که من بی تو سر کنم هر شب*نباشی به هوایت سفر کنم هر شب نباشی و شب بی انتهای وحشت را فقط به اسم حضورت سحکنم هر شب قرار نیست که اسمت کنار من باشد خودت نباشی و من چشم تر کنم هر شب قرار نیست که بمانی بگو... زبان وا کن که حوصله را بیشتر کنم هر شب قرارما که جایی نبوده ممکن نیست تو بگذاری و من ارام کنم هر شب جمعه 13 / 10 / 1391برچسب:, :: 22:13 :: نويسنده : محیا .مبینا و آریانا
گاهی حتی ریل زندگیمان هم بارانیست. اما ای کاش روی آن سر نخوریم. جمعه 13 / 10 / 1391برچسب:, :: 13:16 :: نويسنده : محیا .مبینا و آریانا
گاه باران هم خبیث می شود. گاه باران فاصله می سازد بین من و دوستانم،اما دوستانم این گونه دستانم را محکم تر نگاه می دارند و مرا رها نمی کنند . شنبه 12 / 10 / 1391برچسب:, :: 12:58 :: نويسنده : محیا .مبینا و آریانا
می شود؟ می شود در دل بارانیه تنهای من چنین خورشیدی طلوع کند؟ شنبه 12 / 10 / 1391برچسب:, :: 12:35 :: نويسنده : محیا .مبینا و آریانا
چه غریبانه باران زندگی لحظاتم را با خود برد. شنبه 12 / 10 / 1391برچسب:, :: 12:23 :: نويسنده : محیا .مبینا و آریانا
در قلب خود بنویس که هر روز بهترین روز سال است. "امرسون" شنبه 12 / 10 / 1391برچسب:, :: 11:58 :: نويسنده : محیا .مبینا و آریانا
![]() ![]() |